آفتاب
شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ق.ظ
یقه ی کاپشنم را بالاتر میکشم. بخار از میان درزهای شال گردن مشکی ام عبور میکند و در هوای سوزناک شب پراکنده می شود. مثل صداها. که هر یک مانند سفیری از حنجره بلندگوها، بر گوش جان می نشیند.
دست ها بالا می روند و هر بازگشت، زنجیری می شود بر سینه ای و ضربه ای بر طبل. و نوایی محزون که می خواند: از راه دوری اومدم...
صدها صدا در هم می آمیزند و از پرده ی گوش راه خود را به اندرون وجود پیدا می کنند. سرما از میان تار و پود می گذرد و تا عمق تن خاکی را نشانه می رود. مثل تو. که هر لحظه ی نگاهت، به نهان ترین زوایای قلبم روشنی می بخشد. مثل آفتاب...و چه زیباست نام تو: شمس الشموس...
۹۴/۰۹/۲۱