همپای نسیم
جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ب.ظ
نسیم از صحراها می گذرد، کوه ها را پشت سر می نهد و همچون پیکی، به پیش می تازد. خورشید هنوز به وسط آسمان نرسیده است. ولی از همان جا هم می تواند زخم های چهره کودک را شماره کند. کودکی که در میان آغوش پدر، به خوابی عمیق فرو رفته است. خوابی که پایانش صلایی آسمانیست: بأی ذنبٍ قتلت...
به آسمان نگاه می کنم...این روزها خورشید چقدر مرا یاد گنبد می اندازد...گنبدی طلا فام، گنبدی که این روزها میان دو مثلث، اسارت را سپری می کند.
نسیم چهره های گرمازده را نوازش می کند و از میان مشت های گره کرده رد می شود... عطر نسیم برایم آشناست...یادش بخیر آن زمانی که آمده بودیم به زیارتت، حسین...
۹۴/۰۴/۱۹