قرضی که ادا شد...
چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ
آخرین باری که برای مرخصی آمده بود،
هنوز پایش به خانه نرسیده، گفت: می خواهم این دو روز را روزه بگیرم.
گفتم:چرا؟ گفت: چندماه پیش توی خط مقدم نتوانستم یکی دو روز از روزه هایم را بگیرم.
گفتم: مادرجان تو جبهه بوده ای، هنوز بدنت ضعیف است. بگذار بعداً.
اصرار کرد که باید روزه های قرض را بگیرد. صبح که برای صبحانه صدایش زدم، گفت: روزه ام.
بدون سحری روزه اش را گرفت...
۹۴/۰۲/۰۲