راز آشپزخانه
يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳ ب.ظ
شب جمعه بود. قرار بود برایمان کلی مهمان بیاید. دست تنها بودم. گفتم: علی جان ممکن است امشب به دعای کمیل نروی؟
گفت: نه مامان، می دانید که دعای کمیل را به همه چیز ترجیح می دهم و رفت.
هنوز نیامده بود که مهمان ها رفتند. توی آشپزخانه ظرف ها روی هم انباشته شده بود.
خسته بودم. خوابم برد. نزدیک نماز صبح بیدار شدم. به آشپزخانه رفتم تا وضو بگیرم.
دیدم آشپزخانه مثل گل می ماند. همۀ ظرفها شسته شده بود...
(شهید سیّد علی آل شهیدی)
۹۳/۱۰/۲۱