صبح

وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ

وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ

صبح

نامش را گذاشته ام صبح. و یادم نرفته است که زندگی از دوستی ها و دشمنی ها ساخته شده است. صبح مرا به یاد طلوع رؤیایی خورشید می اندازد. و مرغ ذهنم را می برد تا خدا. تا خودِ خودِ عشق.
و برای رسیدن به صبح، از فجر 5 گذشته ام. به یاد همه آن ها که از ازل تا کنون برای عشق جنگیده اند. برای صلح زخمی شده اند. و زندگی شان، دیدن لبخند گلی بوده است بر کرانه های یک شهر. شهری که ظلم در فرهنگ لغت کتابخانه هایش بی مفهوم است. فجر 5 خیالم را به پرواز می دهد به قدس. و آرزویی که وعده ی خداست. همانی که خودش قول داده است. پیروزی.
صبح که از میان تابش نقره گون خورشید بیدار می شود، به تک تک پنجره ها سر می زند. من نیز امیدوارم این پنجره ی کوچک، راهی باشد تا دریافت هایمان را در گوش یکدیگر زمزمه کنیم. از صبح.

آخرین مطالب

۱ مطلب با موضوع «اینجا فانوسی روشن است...» ثبت شده است

می‌گفت شب قدر به جای مجلس و… نشسته بود نریشن روایت فتح را می‌نوشت.
گفتم: یک امشب رو ول کن بابا!

سرش را بلند کرد، نگاهی کرد و گفت:
مثل این که شما توجیه نیستید آقا!

سیّد شهیدان اهل قلم، شهید سیّد مرتضی آوینی

به نقل از بچّه های قلم  BGH.IR

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۶:۱۸
تسنیم