صبح

وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ

وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ

صبح

نامش را گذاشته ام صبح. و یادم نرفته است که زندگی از دوستی ها و دشمنی ها ساخته شده است. صبح مرا به یاد طلوع رؤیایی خورشید می اندازد. و مرغ ذهنم را می برد تا خدا. تا خودِ خودِ عشق.
و برای رسیدن به صبح، از فجر 5 گذشته ام. به یاد همه آن ها که از ازل تا کنون برای عشق جنگیده اند. برای صلح زخمی شده اند. و زندگی شان، دیدن لبخند گلی بوده است بر کرانه های یک شهر. شهری که ظلم در فرهنگ لغت کتابخانه هایش بی مفهوم است. فجر 5 خیالم را به پرواز می دهد به قدس. و آرزویی که وعده ی خداست. همانی که خودش قول داده است. پیروزی.
صبح که از میان تابش نقره گون خورشید بیدار می شود، به تک تک پنجره ها سر می زند. من نیز امیدوارم این پنجره ی کوچک، راهی باشد تا دریافت هایمان را در گوش یکدیگر زمزمه کنیم. از صبح.

آخرین مطالب

هوایِ حرم...

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۳۴ ق.ظ

گرد و خاک بود که به هوا بر می خاست. و غباری غلیظ. بوی تند سوختن ِ پارچه... پرده ای از مروارید چشم هایش را می پوشاند... و می دید که تازیانه ها چگونه یکی پس از دیگری هوا را می شکافند...

به گمانم آن وقت، که با دستانی زخمی از خشونت ریسمان زیر لب ذکر می گفت، حال عمویش را خوب درک کرده است... آن جا که در میان کوچه، دست سنگین حرامی، هوا را شکافت... همین چند ماه پیش بود که هوای حرمت به سرم زد... حرمی بدون گنبد و روضه خوان. اما رفیع تر از همه ی برج های خادم الحرمین عبرانی در مکه و مدینه... مولا جان...می گویند امروز به شهادت رسیده ای... اما گمان من چیز دیگریست... شهادتت روزی بود که در میان آتش تب به عمه گفتی : علیکُّن بالفرار...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۸
تسنیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">